معنی گاز بیهوشی
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
بی حسی، ازحال رفتگی، فقدان درد یا حس در نتیجه بکار بردن داروی بیهوشی
لغت نامه دهخدا
بیهوشی. (حامص مرکب) حالت و چگونگی بیهوش. بی حسی. ازحال رفتگی. بی خویشتنی. بیخودی. اغماء. غشی. غمی. (یادداشت مؤلف). فقدان درد یا حس در نتیجه ٔ بکار بردن داروی بیهوشی یا بعلت دیگر:
ز بیهوشی زمانی بی خبر ماند
بهوش آمد بکار خویش درماند.
نظامی.
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش دردهند.
سعدی.
- داروی بیهوشی، دارویی که بواسطه ٔ آن شخص را مدهوش سازند. (ناظم الاطباء). بیهوشانه:
جرعه ای خوردیم و کار از دست رفت
تا چه بیهوشی که در می کرده اند.
سعدی.
|| بی شعوری. بی عقلی. (ناظم الاطباء). || مستی. سکر. (یادداشت مؤلف): گفتم که حکما چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد. (سفرنامه ٔناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 2).
سماعی که چون دل بگوش آورد
ز بیهوشیم باز هوش آورد.
نظامی.
تو مپندار که آشفتگی از سر بنهاد
یا ز بیهوشی و مستی بخبر بازآمد.
سعدی.
هوش، یار تو به که بیهوشی
هوشیاری تو باده کم نوشی.
اوحدی.
|| کندذهنی. بی فراستی. کم فراستی. خنگی. خرفتی. (یادداشت مؤلف). بی فراستی. (ناظم الاطباء). || آشفتگی. ازخودبیخودگشتگی: امیرمحمود، دزدیده مینگریست و شیفتگی و بیهوشی برادرش را میدید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). رجوع به بیهشی شود. || (اصطلاح صوفیه) مقام طمس را گویند که در آن صفات محو شود. (از اصطلاحات الفنون).
گاز
گاز. (اِ) اخذ و جر. (برهان).
گاز. (اِ) بمعنی گاه است:
گر کند هیچ گاز وقت گریز
خیز ناگه به کوشش اندرمیز.
خسروی.
تعبیر خواب
بیهوشی درخواب بر دو وجه است. اول: دشواری کارها، دوم: تحیر و سرگشتگی و فروماندگی و بیچارگی. - امام جعفر صادق علیه السلام
گر کسی بیند بیهوش شد، چنانکه عقل او زایل شد، دلیل است که او را کاری پیش آید، که در آن سرگشته و متحیر گردد، ولکن سرانجام کارش نیکو گردد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
فارسی به عربی
تخدیر، دهشه، صرع
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ عمید
بیهوش بودن،
کندذهنی، کودنی،
واژه پیشنهادی
صعق
فرهنگ واژههای فارسی سره
گاز
ترکی به فارسی
گاز 2- نفت
معادل ابجد
361